سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا زینب کبری (س) یا بنت علی(س)

جریان مجلس ابن زیاد

 

راوى گوید: بعد ابن زیاد در کاخش جلوس کرده، رأس مبارک حسین علیه السّلام در پیشش نهاده شد، و زنان و کودکان او نیز وارد شدند.

زینب دخت گرامى على علیه السّلام به صورت ناشناخته و متنکّره ای بنشست.

ابن زیاد لعین پرسید که کیست؟ گفته شد: زینب دختر علىّ، ابن زیاد رو بدو کرد و گفت: حمد مر خداى را که رسوایتان کرده بافته‏تان را باطل نمود.

زینب فرمود: همانا فاسق رسوا و فاجر مکذوب گردد و آن هم غیر ماست.

 

ابن زیاد: کار خدا را با برادر و اهل بیتت چگونه دیدى؟

زینب علیها السّلام فرمود: جز زیبایی چیزی ندیدم.

 

آنان (حسین و یارانش) گروهى بودند که خدا بر آنان شهادت را مقرّر داشته، و آنان به سوى قتلگاه خود شتافتند و زودا که خدا بین‏ تو و آنان جمع فرموده، بعد تو محاجّه و مخاصمه شوى، بنگر پیروزى از آن چه کسى خواهد بود، مادرت به عزایت بنشیند اى پسر مرجانه.

راوى گوید: ابن زیاد به غضب در آمد و گویا قصد قتل زینب را کرد.

عمرو بن حریث گفت: اى امیر، او زن است و زن به گفته‏اش مؤاخذه نگردد.

ابن زیاد: براستى که خدا با قتل برادر طاغى تو و عاصیان از اهل بیتت قلبم را شفا بخشید!!!

زینب علیها السّلام: بزرگ مرا کشتى، شاخه‏هایم را قطع کردى، و بنیادم را از بن بر آوردى، اگر شفاى تو این بود که بدان رسیدى.

ابن زیاد لعنة اللَّه علیه: این زن سجع پرداز است (با آرایه سخن مى‏گوید) سوگند به جانم پدر تو نیز شاعر بود.

زینب علیها السّلام: اى ابن زیاد، زن را با سجع چه کار؟

بعد ابن زیاد علیه اللّعنة به علىّ بن الحسین توجّه کرد و گفت: این کیست؟

گفته شد: علىّ بن الحسین.

ابن زیاد: مگر علىّ بن الحسین را خدا نکشت؟!

زین العابدین علیه السّلام: برادرى به نام على بن الحسین داشتم که مردم او را کشتند.

ابن زیاد لعنة اللَّه علیه: بلکه خدا او را کشت.

سجّاد علیه السّلام: «خداوند به گاه مرگ، جانها را مى‏گیرد».

ابن زیاد علیه لعائن اللَّه: تو را آن جرأت است که جوابم را بگویى، ببریدش و گردش را بزنید.

زینب سلام اللَّه علیها سخن آن پلید را بشنید و فرمود: اى ابن زیاد، کسى از ما را باقى نگذاردى اگر بر قتل او عزم کردى مرا نیز با وى بکش.

امام سجاد علیه السّلام به عمّه‏اش فرمود: «عمّه، خاموش باش تا با وى سخن بگویم».

بعد امام (ع) رو به ابن زیاد کرد و فرمود: «آیا به کشته شدن تهدیدم مى‏کنى، مگر ندانستى که کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست».

بعد ابن زیاد علیه لعائن اللَّه فرمان داد تا على بن الحسین علیهما السّلام و اهل البیت را در خانه‏اى کنار مسجد اعظم اسکان دهند.

زینب علیها السّلام فرمود: نزد ما زن عربیّه نیاید فقط امّهات ولد یا کنیزان آیند چه آنان اسیر بودند آن گونه که ما اسیریم.

بعد ابن زیاد علیه لعائن اللَّه فرمان داد تا رأس انور حسین علیه السّلام را در بازار و کوى و برزن کوفه بگردانند.

چه زیبا و سزاوار است که اشعار یکى از دیده‏وران را که در سوگ شهیدى از آل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله سروده بیاورم و بدان تمثّل جویم:

        

رأس ابن بنت محمّد و وصیّه             للنّاظرین على قناة یرفع‏

 رأس دخترزاده محمّد و وصىّ او، براى تماشاگران بالاى نیزه مى‏رود

         

و المسلمون بمنظر و بسمع             لا منکر منهم و لا متفجّع‏

 و مسلمانان مى‏دیدند و مى‏شنیدند، هیچ کس را حالت انکار یا درد فاجعه نبود

         

کحلت بمنظرک العیون عمایة             و اصمّ رزؤک کلّ اذن تسمع‏

 منظر روى تو دیده‏ها را سرمه کورى کشید، و مصیبت تو هر گوش شنوا را کر کرد

         

ایقظت أجفانا و کنت لها کرى             و انمت عینا لم تکن بک تهجع‏

 دیدگانى که تو مایه آرامش آنها بودى اکنون بیدار، و آنها را که از ترس تو خواب نداشتند به خواب بردى‏

         

ما روضة الّا تمنّت انّها             لک حفرة و لخطّ قبرک مضجع‏

 روضه‏اى در روى زمین نیست جز آن که آرزوى مرقد تو شدن را دارد

لهوف، ترجمه میر ابو طالبى، ص 177


خطبه امام سجاد بعد از واقعه کربلا

امام زین العابدین علیه السّلام و بعد از حمد و ثناى خداوند و یاد از پیامبر و تجلیل ازو آن گونه که سزاوار بود و پس از درود بر حضرتش فرمود:

مردم! آن کو که مرا شناخته شناخت، و آن کس که مرا نشناخت خود را معرّفى مى‏کنم، من علىّ بن الحسین بن علىّ بن ابى طالبم، من فرزند مذبوح در کرانه شط فراتم بدون آن که خونى یا ارثى از وى طلبکار باشند. من فرزند آنم که هتک حریم حرمت وى شده، مال و نعمت وى به یغما رفته، عیالش به اسارت گرفته شده، من فرزند کسى هستم که او را بگرفته کشتند و همین افتخار مرا بس.

مردم! شما را به خدا سوگند مى‏دهم، آیا مى‏دانید که به پدرم نامه نگاشتید، و با وى نیرنگ باختید و بدو عهد و پیمان سپردید و بیعتش را به گردن گرفتید، و آنگاه رهایش کرده کمر به قتلش بستید؟! نابود بادید بدان چه براى خود از پیش فرستادید، و بدا به آراى شما، با کدام دیده مى‏توانید به رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله بنگرید آن گاه که این سخن را پیش کشد: عترتم را کشتید و حرمتم را هتک کردید، شما از امّت من نیستید؟! راوى گوید: از هر سو صداها بلند شد، در حالى که به یک دیگر مى‏گفتند: هلاک شدید و نمى‏دانید؟

امام فرمود: خدا رحمت کند آن را که نصیحتم را پذیرفته وصیّتم را در باره امر خدا و در باره پیامبر و اهل بیتش حفظ کند، چه او الگوى نیکوى ماست.

همگان گفتند: اى فرزند رسول اللَّه! همه ما سامع و مطیع و حافظ ذمّه شمائیم. (در خطّ تسلیم و اطاعت فرمان توایم) و از شما روى بر نمى‏تابیم، فرمان ده رحمت خدا بر تو باد، ما با دشمن تو در جنگ و با هر که سازش کنى در خط سازشیم ما یزید را دستگیر مى‏کنیم، از ستمکاران به شما و ما برائت مى‏جوییم. امام علیه السّلام فرمود: هیهات، هیهات، اى نیرنگ بازان بى‏وفا، چه حیله‏ها که بین شما و شهواتتان نیست! آیا مى‏خواهید با من آن کنید که از پیش با پدرم کردید؟! نه سوگند به پروردگار راقصات، زیرا آن جراحات هنوز التیام نیافته، این دیروز بود که پدرم صلوات اللَّه علیه با اهل بیتش به شهادت رسیدند، و فراموشم نمى‏شود مصیبت گم کردن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و مصیبت از دست دادن پدرم و فرزندانش، دردش در کامم، و تلخى آن بین حنجره و گلویم جا گرفته، غصّه‏هایش سینه‏ام را مى‏فشارد.

خواسته‏ام از شما این است که: به نفع ما و به زیان ما مباشید.

      

      

لا غرو ان قتل الحسین و شیخه            قد کان خیرا من حسین اکرما

شگفتى نباشد اگر حسین شهید شد، پدرش از حسین بهتر و گرامیتر بود

      

فلا تفرحوا یا اهل کوفان بالّذى             اصاب حسینا کان ذلک اعظما

اى کوفیان بدان چه به حسین رسید شادمان مباشید که این مصیبت بسى بزرگتر باشد

        

قتیل بشطّ النّهر روحى فداؤه             جزاء الّذى اراده نار جهنّما

شهید در کرانه نهر که جانم فدایش باد، و کیفر آن کس که با او چنین کرد آتش جهنّم است

 

بعد فرمود: از شما همین قدر بسنده کنیم که له و علیه ما مباشید.

لهوف، ترجمه میر ابو طالبى، ص 176


خطبه حضرت در صبح عاشورا و اتمام حجّت بر کوفیان

خطبه حضرت در صبح عاشورا و اتمام حجّت بر کوفیان

و آنگاه‌ حضرت‌ مرکب‌ خود را طلبیده‌ و سوار شدند، و با صدای‌ بلند بطوریکه‌ همگی‌ می‌شنیدند چنین‌ خطبه‌ای‌ ایراد نمودند:

« ای‌ مردم‌! گفتار مرا بشنوید! و شتاب‌ نکنید تا آنچه‌ حقّ شماست‌ بر من‌ از اندرز و موعظه‌، شما را بدان‌ پند دهم‌؛ و عذر خود را در حرکت‌ از مکّه‌ بسوی‌ شما برای‌ شما بیان‌ کنم‌! پس‌ اگر از درِ انصاف‌ در آئید و عذر مرا بپذیرید که‌ البتّه‌ نیکبخت‌ باشید! و دیگر راه‌ مقاتله‌ و جنگ‌ با من‌ بر روی‌ شما بسته‌ می‌گردد! و اگر عذر مرا نپذیرید و حجّت‌ مرا کافی‌ ندانید، پس‌ در آن‌ هنگام‌ رأی‌ خود و شریکان‌ خود را روی‌هم‌ گرد آورده‌، تا اینکه‌ کار شما و امر شما بر شما پوشیده‌ نماند؛ و سپس‌ بدون‌ هیچ‌ مهلتی‌ به‌ من‌ بپردازید و کار خود را یکسره‌ کنید! بدانید که‌ صاحب‌ اختیار و ولیّ من‌ خداست‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ را بفرستاد؛ و او زمام‌ امور مردمان‌ صالح‌ را در دست‌ دارد.»

پس‌ حمد خدای‌ را بجا آورد، و ثنای‌ او بگفت‌، و درود بر پیغمبر بفرستاد، و هیچ‌ خطیبی‌ دیده‌ نشد نه‌ قبل‌ از او و نه‌ بعد از او که‌ چنین‌ با بلاغت‌ در گفتار خود مطالب‌ را ادا کند.

و پس‌ از آن‌ فرمود: اوّل‌ نَسَب‌ مرا در نظر آورید! و ببینید من‌ کیستم‌؟ و سپس به‌ افکار خود مراجعه‌ کنید و آن‌ را مورد عتاب‌ و سرزنش‌ قرار دهید!‌ ببینید ‌آیا کشتن‌ من‌ برای‌ شما سزاوار است‌؟! و‌ای پاره‌ کردن‌ حرمت‌ من‌ بر شما جائز است‌؟! مگر من‌ پسر دختر پیغمبر شما نیستم‌؟ مگر من‌ پسر وصیّ پیغمبر و پسر عموی‌ او که‌ اوّل‌ مؤمن‌ و تصدیق‌ آورنده‌ به‌ رسول‌ الله‌ و به‌ آنچه‌ از جانب‌ خدا بر او نازل‌ شده‌ بود نیستم‌؟ مگر حمزه‌ سیّد الشّهداء عموی‌ پدر من‌ نیست‌؟ مگر جعفر که‌ به‌ دو بال‌ خود در بهشت‌ پرواز می‌کند، عموی‌ من‌ نیست؟

آیا مگر به‌ شما نرسیده‌ است‌ گفتار رسول‌ خدا که‌ درباره‌ من‌ و برادرم‌ فرمود: هَذَانِ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّه.« این‌ دو نفر دو سیّد و آقای‌ جوانان‌ بهشتند.»؟

پس‌ اگر مرا در این‌ گفتار تصدیق‌ دارید و بدانید که‌ من‌ راست‌ می‌گویم‌؛ و سوگند به‌ خدا از وقتی‌ که‌ دانسته‌ام‌ خداوند دروغگو را دشمنِ مبغوض‌ شمرده‌ است‌، سخن‌ دروغی‌ را بر زبان‌ نیاورده‌ام‌ (از کشتن‌ من‌ صرف‌ نظر کنید)! و اگر گفتار مرا باور ندارید و این‌ کلام‌ را تکذیب‌ می‌کنید، اینک‌ در میان‌ شما کسی‌ هست‌ که‌ شما را خبر دهد! از جابربن‌ عبدالله‌ أنصاری‌ و أبوسعید خُدری‌ و سَهْل‌بن‌ سَعد ساعدیّ و زید بن‌ أرقَم‌ و أنس‌ بن‌ مالک‌ سؤال‌ کنید! آنان‌ به‌ شما خبر می‌دهند که‌ رسول‌ خدا درباره‌ من‌ و برادرم‌ چنین‌ فرموده‌ است‌. آیا این‌ معنی‌ مانع‌ و حاجز از ریختن‌ خون‌ من‌ نمی‌شود؟

شمر گفت‌: آن‌ کسیکه‌ بفهمد تو چه‌ می‌گوئی‌، خدا را بر یک‌ جانب‌ عبادت‌ کرده‌ است‌!

حبیب‌ بن‌ مظاهر در پاسخ‌ شمر گفت‌: سوگند به‌ خدا که‌ من‌ می‌بینم‌ تو را که‌ خدا را بر هفتاد جانب‌(از شکّ و شبهه‌) عبادت‌ می‌کنی‌! خداوند بر دل‌ تو مُهر زده‌ است‌.( و دیگر یارای‌ فهم‌ و ادراک‌ ندارد.)

حضرت‌ سیّد الشّهداء فرمود: اگر در این‌ امر شکّ دارید،‌آیا در این‌ هم‌ شکّ دارید که‌ من‌ پسر دختر پیغمبر شما هستم‌؟! سوگند به‌ خدا در میان‌ مشرق‌ و مغرب‌ عالم‌، پسر دختر پیغمبری‌ غیر از من‌، نه‌ در میان‌ شما و نه‌ در میان‌ غیر شما نیست‌!‌ وای‌ بر شما!‌ آیا کسی‌ را از شما کشته‌ام‌ که‌ به‌ طلب‌ قصاص‌ گرد آمده‌اید؟ یا مالی‌ را از شما تملّک‌ نموده‌ام‌، یا جراحتی‌ و زخمی‌ زده‌ام‌ که‌ برای‌ تلافی آمده‌اید؟!

‌ هیچیک‌ از آنان‌ سخنی‌ نگفت!

حضرت‌ ندا سر داد: ای‌ شَبَث‌ بن‌ رِبْعِیّ! و ای‌ حجّار بن‌ أبْجُر! و ای‌ قَیس‌ بن‌ أشعَث‌! و ای‌ یزید بن‌ حارِث‌!‌ آیا شما به‌ من‌ در نامه‌ ننوشتید که‌: میوه‌های‌ درختان‌ رسیده‌ است‌! و اطراف‌ زمین‌ سرسبز گردیده‌است‌! اگر به‌ سوی‌ ما بیائی‌، به‌ سوی‌ لشکری‌ آماده‌ معاونت‌ و کمک‌ در تحت‌ فرمان‌ خود خواهی‌ آمد؟!

قیس‌ بن‌ اشعث‌ گفت‌: ما نمی‌دانیم‌ تو چه‌ می‌گوئی‌! ولیکن‌ برای‌ حکم‌ و فرمان‌ پسر عمویت‌ (یزید) تنازل‌ کن‌؛ آنان‌ برای‌ تو نمی‌خواهند مگر آنچه‌ را که‌ تو بپسندی!

« حضرت‌ سیّد الشّهداء علیه‌ السّلام‌ در اینحال‌ فرمود: نه‌ سوگند به‌ خدا! چون‌ ذلیلان‌ دست‌ ذلّت‌ به‌ شما ندهم‌! و مانند بردگان‌ بار ظلم‌ و ستم‌ شما را به‌ دوش‌ نمی‌کشم‌!

و پس‌ از آن‌ فرمود: ای‌ بندگان‌ خدا! من‌ پناه‌ می‌برم‌ به‌ پروردگار خودم‌ و پروردگار شما از اینکه‌ مرا سنگباران‌ کنید!‌ من‌ پناه‌ می‌برم‌ به‌ پروردگارم‌ و پروردگار شما از هر متکبّری‌ که‌ بروز پاداش‌ و حساب‌ ایمان‌ ندارد.»

‌برگرفته از کتاب

لمعات الحسین علیه‌السلام           نام مؤلف: سیّد محمّد حسین‌ حسینی‌